مهمترین و پررنگترین حرف پرونده انقلاب که امسال ۴3 ساله شد، در یک کلمه مردم هستند، مردمی که در حرکتی خیرهکننده بساط سلطنت را در ایران جمع کردند.
در واقع مردم از هر قشری بودند (بقال، خانهدار، عکاس، سرباز، مهندس، دکتر، هنرمند و...) با خیزشی همگانی و رهبری هوشمندانه حکومتی را زمین زدند که سقوطش در تصور خیلیها نمیگنجید.
با یکی از همین مردم عادی که کارش برای انقلاب بیشتر در هنر خلاصه میشد به گفتگو نشستهایم تا با صحبتهای او نگاهی گذرا داشته باشیم به نحوه تهیه و توزیع شبنامه و پردهها در محلات. آنچه میخوانید گفتههای مهدی عبدی، فعال انقلابی محله دریادل، است.
مهدی عبدی که این روزها عضو هیئترئیسه تکیه علیاکبریهاست و بین مردم تپلالمحله و نوغان با نام خلبان بازنشسته شناخته میشود، فعالیتهای انقلابیاش را از جلسه دعا در همین تکیه شروع کرده است: «۱۴ سال بیشتر نداشتم. آنزمان منزل ما در همسایگی مرحوم آیتالله سیدعبدالرحیم بختیاری و در نزدیکی تکیه علیاکبریهای نوغان قرار داشت.
آنزمان منزل ما در همسایگی مرحوم آیتالله سیدعبدالرحیم بختیاری و در نزدیکی تکیه علیاکبریهای نوغان قرار داشت
روزهای جمعه داماد آیتالله در تکیه دعای ندبه برگزار میکرد. آیتالله محامی بهعنوان داماد آیتاالله بختیاری از نمایندههای امامخمینی (ره) در مشهد بود. به همین دلیل در جلسات او که گاهی در خانه و گاهی در تکیه برگزار میشد، افراد سرشناس زیادی ازجمله مقام معظم رهبری، شهید هاشمینژاد، آقای طبسی و... شرکت میکردند، البته آیتالله میلانی هم به خانه او رفتوآمد داشت.
کار من پذیرایی بود که با این فعالیتها آشنا شدم. در دبیرستان ملکی (آقامصطفی خمینی) درس میخواندم و کارم خطاطی بود. وقتی که با فعالیتهای انقلابی آشنا شدم، در بین فعالان تکیه مسئول نوشتن شبنامه و پردهها شدم.»
در آن زمان هر محله برای مبارزه انقلابی پاتوقی داشت. دریادل مسجد زیاد داشت، اما، چون مرحوم آیتالله بختیاری و فرزندان و دامادش از سرشناسهای مبارزه بودند و از بعد اجتماعی هم مردم آنها را قبول داشتند، فعالیتهای این محله بیشتر در تکیه علیاکبریها، مغازه بافندگی نزدیک آن و زیرزمین خانه آیتالله محامی انجام میشد.
مرحوم محامی وقتی پیامی از امام (ره) دریافت میکرد یا قرار بود اطلاعیهای به مردم بدهد، من و چندنفر دیگر را صدا میکرد که یواشکی در تکیه همانها را در قالب شبنامه با خط خوش مینوشتیم. بعد از آن شبنامهها را داخل لباسهایی که در کارگاه بغلی مسجد بافته بودیم و من هم یکی از کارگرهای آن بودم، مخفی و بین مردم محله توزیع میکردیم.
چندی از نوشتن این شبنامهها نگذشته بود که قرار شد با پرده نوشته در راهپیماییها حاضر شویم. پردهها هم همه شامل شعارهایی میشد که مرحوم آیتالله بختیاری برای مردم محله دریادل انتخاب میکرد.
من همراه با چند نفر از بچههای تکیه راهی خیابان تهران میشدیم و با پولی که خودمان داشتیم و دیگر فعالان انقلابی دستمان میدادند، از قماشفروشها بهنام تکیه و مسجد پارچه میخریدیم، به همین دلیل کمتر از نرخ اصلی حساب میکردند. پارچهها را داخل تکیه اندازه میکردیم و برای نوشتن داخل خانه آقای محامی میبردیم.
مثل امروز نبود که مردم از طریق تلفنها از همهچیز آگاه شوند، به همین دلیل سردسته و خطدهنده هر محله مردم را برای مبارزه و راهپیمایی آماده میکرد. وقتی که مردم از محلات در محلهای اعتراض به یکدیگر میرسیدند، همصدا میشدند.
مرحوم آیتالله بختیاری قبل از برگزاری هر راهپیمایی که قرار بود مردم محله در آن شرکت کنند، قبلش اطلاعرسانی میکرد و به من شعار انتخابیاش را میگفت تا روی پارچه با خط خوش بنویسم. زمانهایی که عجلهای در کار نبود، ابتدا شعار را با مداد و پرگار روی پارچه سفید مینوشتم، بعد داخل آن را با رنگ پر میکردم، اما، چون خیلی از اوقات برنامهها یکدفعه میشد، با چرتکه شعارها را روی پارچه خطاطی میکردم.
همه پردههایی که امروز در عکس راهپیماییها میبینید، به همین صورت و بهوسیله مردم محلات با خطاطی یک انقلابی خوشخط تهیه میشد
چون حکومت را نظام سلطهای میدانستیم که باید برچیده میشد، از همینرو با همفکری مرحوم آیتالله بختیاری و دوستانشان، روی پردهها مینوشتم مرگ بر امپریالیسم. شعار جدیدی بود، البته در کنار آن مرگ بر نظام سلطه را هم مینوشتم تا مفهومش مشخص باشد. مرگ بر شاه، درود بر خمینی و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی هم زیاد مینوشتم، البته شعارها به این بستگی داشت که فردای آن میخواستیم در چه راستایی راهپیمایی کنیم و براساس آن آقای بختیاری شعارها را اعلام میکرد و من مینوشتم.
شاید باورتان نشود که همه پردههایی که امروز در عکس راهپیماییها میبینید، به همین صورت و بهوسیله مردم محلات با خطاطی یک انقلابی خوشخط تهیه میشد، بدون اینکه دستگاهی باشد یا اینکه دستوری از جایی صادر شده باشد.
بهطور قطع در مقابل افرادی که ساواک بهدلیل مبارزه انقلابی دستگیر و شکنجه میکرد، مهدی عبدی فرازونشیب ندیده است، چراکه پارچهنویس و شبنامهنویس در خفا بوده است، اما خاطراتش پر است از فرار در کوچههای مشهد و فراریدادن مردم.
البته گویا در یکی از همین راهپیماییها زمان فرارکردن همراه با برادرش در کوچه آبمیرزا گیر میافتند و برادرش که از او بزرگتر بود و مقابلش ایستاده بود، از ناحیه کتف تیر میخورد و خیلیهای دیگر هم مقابل چشمانش شهید میشوند که هنوز ناراحتیاش همراه اوست.